#میشا_دختر_خون_آشام_(جلد_یک)_پارت_46
البته با بغض
من_الو امیر
از صدای من تعجب می کنه و می گه:
امیر_الو میشا..خوبی؟
من_امیر دلم براتون خیلی تنگ شده..پس کی میای؟
خندید و گفت:
امیر_دختر تو دو روز بیشتر نیست رفتی اونجا..
نشستم رو مبل..سعی کردم جلو اشکام و بگیرم..
من_از بابام چخبر؟
پوفی کرد و گفت:
امیر_باورت نمی شه ولی خیلی داغونه...تو این دو روز اندازه دوسال پیر شده
من_جوک میگی؟ من کی برای بابام مهم بودم هه
امیر_میشا واقعا چرا این اتفاقات افتاد؟
چیزی نگفتم..یه نفس عمیق کشیدم و گفتم:
من_از تینا چخبر؟
امیر_ریکی کارشو خوب بلد بوده..تینا دقیقا هیچی یادش نمیاد...به همه گفته سرش خورده به میز ولی سیما
مشکوک شده
دندونام و از عصبانیت روهم فشار میدم و می گم:
من_یه روز به خدمت سیما هم میرسم
امیر_چخبرا؟ کار به خصوصی انجام ندادی؟
دستمو لای موهام فرومی کنم و می گم:
من_نه..البته خیلی چیزا فهمیدم
امیر_خوبه..رها دیوونه شده از دوریت..
romangram.com | @romangram_com