#میشا_دختر_خون_آشام_(جلد_یک)_پارت_32

من_من چی؟ منم می تونم تو ذهن وخواب شما نفوذ کنم؟

آریزونا_اگه قدرتشو داشته باشی...چون تازه متولدی فکر نکنم

من_ولی من می خوام سعیم و بکنم

سه تاشون نگاهی به هم دیگه کردنو دوباره به من نگاه کردن..

الیزا_مطمئنی؟

سرمو به عنوان آره تکون دادم...

آریزونا_خیلی خب....چشاتو ببند خوب تمرکز کن...یکی از ما رو تصور کن و ببین چی تو تو ذهن ما می گذره

سرمو تکون دادم و چشامو بستم..صدای آریزونا توذهنم پیچید..یکی از ما رو تصور کن و ببین تو ذهن ما چی

می گذره! نفس عمیق کشیدم....سیدنی رو تصور کردم...ولی ناموفق...دوباره ...دوباره و دوباره..ولی نه!

خواستم چشامو باز کنم که یه صدای نامفهومی باعث شد باز نکنم...

این پســره کیه جلو اینا وایساده؟ سعی کردم ببینمش ولی پشتش به من بود...سیدنی درحال حرف زدن

با اون بود

با داد آریزونا چشامو باز کردم...آره مـــن موفق شده بودم

آریزونا باقیافه ای خشماگین به سیدنی زل زده بود...

من_من تونستم..من موفق شدم...ولی..اون پسر غریبه کی بود که داشتی باهاش حرف می زدی سیدنی؟

الیزا با تعجب به من نگاه کرد...

آریزونا به سمت سیدنی غرید:

آریزونا_لعنتی این چه فکری بود کردی؟

صدای تقه در باعث شد ادامه این بحث تموم شه...الیزا در و باز کرد و قیافه دختر کش ریکی نمایان شد

واقعا جــذاب بود..نگاهش به من افتاد و لبخند زد و گفت:

ریکی_چطوری دختر ایرونی؟

دراز کشیدم رو تخت و دستمو گذاشتم رو پیشونیم و گفتم:

من_عالی...خبریه؟

romangram.com | @romangram_com