#ملورین_پارت_53
بلند خندیدم.
-باشه فقط همین یکی.
بعد از شمردن امتیاز ها لبخند روی لبم ماسید٬فقط پنج امتیاز از ما بیشتر بودن.
اه لعنتی.
چشمام رو مثل گربه ی شرک مظلوم کردم و به پسرا نگاه کردم.
-میشه لطفا از اول.
وهرام و شایان بلند خندیدن.
وهرام-نخیر نمیشه٬بلند شین زود که گرسنمونه.
با اکراه از جامون بلند شدیم.
آرمیس-اگه بخندین نمی رقصیم
شایان هرچند سخته ولی باشه...و خندید.
شروع کردیم به قردادن.
واقعا مسخره بود.خودمم خندم گرفته بود.
دستام رو توی هوا می چرخوندم و قرمی دادم.
با صدایی که از ته چاه در می اومد. صدای گاو در می اوردم حتی خودمم به زور می شنیدم.
آرمیس و آبدیس هم وضعیت بهتری نداشتن.
وهرام و شایان سرخ شده بودند و به زور جلوی خندشون رو گرفته بودن به آبدیس زل زده بودن .
سرم رو چرخوندم و نگاش کردم جو گرفته بودش و حسابی قر می داد٬ با صدای گاو برا خودش آهنگ می خوند.
آبدیس-مو٬مومومو...مومویی
یهو دستاش رو تو هوا لرزوند خم شد جلو و بلند گفت مـــو
romangram.com | @romangram_com