#ملورین_پارت_50
-چه همه شکمو داریم.
شایان-نه بابا من که خوراکی ندارم
وهرام باخنده گفت:-راست میگه بچه فقط یه فیل رو درسته می بلعه
زدیم زیرخنده.
آرمیس-ای کاش حداقل تناب میاوردیم و تاب می انداختیم.
شایان-اتفاقا ما همیشه میایم جنگل تناب میاریم ....رو به وهرام کرد.
شایان-وهرام آوردی؟
وهرام اره اوردم.
بلند شد و به سمت ماشین رفت تناب رو آورد و با شایان تاب انداخت.
بلند شدم و به سمت تاب دویدم و بلند گفتم:
-اول من٬اول مـــن
پریدم و رو تاب نشستم.
وهرام شروع کرد تاب دادنم.
بلند می خندیدم وجیغ می کشیدم.
-یوهو تندتر٬تندتر..
وهرام محکم تر تاب می داد انقد جیغ زده بودم که صدام گرفته بود آبدیس شاکی مشتی به بازوی وهرام زد.
آبدیس-هی راننده نوبت منه ترمز بزن.
پاهام رو تو هوا تکون دادم.
-نمیخوام٬نمیخوام من پایین نمیام.و دوباره جیغ کشیدم.
وهرام تاب رو نگهداشت دستام رو محکم به تناب گرفتم و پاهام رو سفت کردم و با لجبازی گفتم:
romangram.com | @romangram_com