#ملورین_پارت_129


پنج، شیش پله به اخر احساس کردم سرم گیج میره، انگار خونه دور سرم می چرخید.سرجام ایستادم و دستم رو به نرده ی پله ها گرفتم.هرکاری که کردم خون ریزی دستم بند نیومد.

چشمام سیاهی رفت و خوردم زمین و پرت شدم پایین پله ها...اخرین چیزی که دیدم چشمای براق عروسک بود که لبخند شیطانیی رو لب هاش بود.

با حس قطره های آبی که روی صورتم پاشیده می شد چشمام رو باز کردم،خون گرمی رو که روی پیشونیم ریخته بود رو حس می کردم.

اطراف رو تار می دیدم کم کم همه چیز واضح شد اولین چیزی که دیدم یه جفت تیله ی خاکستری آشنا بود که غرور توشون خودنمایی می کرد. به خودم اومدم توی بلغش بودم.چقدر چهرش برام آشنا بود.قلبم به شدت به قفسه ی سینم می کوبید .

سرم رو چرخوندم،دوقلو ها، ماهرخ، وهرام،شایان و یه پسر دیگه بالای سرم با نگرانی ایستاده بودن...یکم دقت کردم اون پسر دیگه هم چهرش آشنا بود، با دقت بیشتری بهش نگاه کردم.

نیاسان!

چقدر عوض شده بود، ریش هاش رو زده بود و چهرش باز شده بود و دیگه خبری از اون موهای بلند نبود.

یه تیشرت سفید و یه شلوار سفید تنش کرده بود که خیلی بهش می اومد.

دوباره نگاهی به مردی که توی بغلش فرو رفته بودم کردم.

با یکم دقت فهمیدم کسی نیست جز شهروین.

اونم خیلی عوض شده بود، چقدر جذاب شده بود...موهاش رو کوتاه کرده بود و ته ریش گذاشته بود که چهرش رو فوق العاده دوست داشتنی می کرد.

یه پیراهن سورمه ای اسپورت که آستیناشو تا روی آرنجش تا زده بود، یه ساعت مارک نقره ای رنگ بزرگ توی دستش خودنمایی می کرد و یه شوار سرمه ای که معلوم بود به هیکل ورزیده و قد بلندش میاد.

همینجوری داشتم شهروین رو ورانداز می کردم که با صدای آبدیس به خودم اومدم.

آبدیس با ته خنده ای:-اهم اهم...خانواده نشسته...

با این حرف آبدیس همه زدن زیر خنده...فورا خودم رو جمع و جور کردم. تازه متوجه ی شایان شدم که با اخم غلیظی به شهروین زل زده بود.رفتم کنار آبدیس و یه نیشگون از پهلوش گرفتم.

بلند گفت:

آبدیس-آی! چرا میزنی بیشعور ...خوب داشتی بچه مردمو با چشمات می خوردی

این حرف رو که زد همه از خنده منفجر شدن به غیر از شهروین که یه گوشه ایستاده بود و با پوزخندی به من نگاه می کرد.

(پسره ی الاغ یه جوری نگاه میکنه انگار من زیر دستشم...اصن من تو بغل این هرکول چیکار می کردم...یادت رفته تا همین الان داشتی با چشات قورتش می دادی؟

اععع سلام وجدان عزیز کجایی چند وقته نیستی؟...تازگیا هیز بازی در نیاورده بودی نیومدم سراغت...میگما ولی خیلی قشنگ و جذاب شده!

romangram.com | @romangram_com