#ملورین_پارت_103
صدای اون خنده های لعنتی رو همش توی ذهنم می شنیدم انگار این صدای لعنتی نمیخواست از افکارم بیرون بره...
عمو رضا و بقیه جلوی محل حفاری شده منتظر من بودند،جلو رفتم و سلام کردم.
-سلام ببخشید منتظر شدین.
عمورضا-نه ماهم تازه اومدیم.
شایان کنارم ایستاده بود سرش رو کنار گوشم آورد و زمزمه وار گفت:-رنگت پریده ملورین، حالت خوبه؟
فقط به گفتن خوبم اکتفا کردم.
به کمک وهرام و شایان من و دخترها وارد اون گودال بزرگ شدیم پشت سرمون هم عمورضا و پسرا اومدن پایین...
به سنگ که نگاه کردم از تعجب چشمام رو گرد کردم و به سنگ تیکه تیکه شده زل زدم.
رو به عمو رضا کردم-چه جالب! چرا اینجوری شد؟
عمورضا-اون ماده ای که توی سنگ ریختیم اسمش کتراک هستش که سنگ رو میشکنه.
وهرام و شایان به سختی تیکه های بزرگ سنگ رو کنار می کشیدند، من و دوقلو ها هم تیکه های کوچیک تر رو برمی داشتیم.
بلاخره بعد از کی زحمت سنگ های ریز و درشت از سر راهمون گنار رفتند و پشت گوی سنگی که حالا تیکه تیکه شده بود دیده می شد.
تقریبا ٢یا٣متر تونل پشت سنگ بود و دیوارسفید رنگ انتهای تونل...
جلو رفتم و دستم رو روی دیوار گذاشتم به نظر پشتش خالی می اومد...
آرمیس-این جنسش چیه؟
عمورضا-ساروج
آبدیس با تعجب به عمو رضا نگاه کرد و گفت:-ساروج چیه؟
سوالی بود که توی ذهن من هم بود و میخواستم بپرسم که آبدیس پیش قدم شده بود.
وهرام به جای عمورضا جواب داد:-ساروج از آهک شکفته، خاک رس، ماسه بادی، خاکستر، الیاف، آب، سفیده تخم مرغ و شیر ساخته میشه که خیلی هم سفته و به عنوان پلمپ ازش استفاده می کردند، در واقع اینجا رو با ساروج پلمپ کرده بودند.
هوا دیگه تاریک شده بود، شایان پیشنهاد کرد بریم و بقیه ی کا رو برای فردا بذاریم.
romangram.com | @romangram_com