#ملودی_زندگی_من_پارت_99
روژین خندید. لبشو گزید و مشتشو جلو دهنش گرفت و گفت:
- نگاه تو رو خدا، انگار اومده بقالی که می گی من می خوام. خجالتم خوب چیزیه!
لبخند عمیقی زدم و گفتم:
- تا حالا باهاش برخوردی نداشتم و اشنایی ندارم متاسفانه!
روژین: آشناتم می کنم، بذار از اینجا بریم بعد.
خندیدم و گفتم:
- خب مگه چیه؟ پولدار که هست، خوشتیپم هست دیگه.آره ؟
روژین: همه براش سر و دست میشکونن. همین دختر خاله ش؛ مثل کنه چسبیده بهش. من که خودم می بینمش دلم ضعف میره چه برسه به بقیه اما من اونو به عنوان برادر دوسش دارم.
- پس حتما باید ببینمش. بریم، منم برم خونه برای فردا باید برنامه ریزی کنم.
از آقا حمید تشکر کردیم و قدم زنان سمت ماشین رفتیم. ماشین و روشن کردم و سمت خونشون رفتم.
- روژین اگه گفتی استاد جدیدمون کی بود؟
روژین: یادم رفت ازت بپرسم، بدو بدو بگو .
- باشه چرا هولی؟ وای روژین همون پسره که باهاش تو کافی شاپ قرار داشتم و یادته؟
روژین:آره . همونی بود که گفتی باهاش تند صحبت کردی و از رفتارت پشیمون بودی؟
-آره همون.
روژین: خب چی شد؟
- اون استاد جدیدمونه .
روژین: نـــه! راست می گی؟
- دروغم چیه؟
روژین برگشت سمتم و با هیجان گفت:
- خب بعدش چی شد؟ اخمالو بود؟
- اوه از اون بد اخلاقای با جذبه ؛ البته فقط تو محیط کار جدیه. تو کافی شاپ که بودیم انقدر خوش اخلاق و مهربون بود که نگو!
romangram.com | @romangram_com