#ملودی_زندگی_من_پارت_100

روژین: ایول بابا. جذبشو عشقه.

دم خونشون رسیدیم.

- بدو بدو، پیاده شو که هزار تا کار دارم.

روژین: پررو. تو منو کشوندی و از کار و زندگی انداختی حالا می گی برو؟! عوض تشکره؟

- دستت درد نکنه که اومدی. خوب شد؟

روژین:آره . برو بای.

- بای. فردا میای کمکم؟ دست تنهام.

روژین: باشه. تولدش و کجا می گیرین؟

- هنوز بهش فکر نکردیم. مشخص شد بهت اس میدم.

تک بوقی زدم و گفتم:

- فعلا.

و راه افتادم سمت خونه. کجا جشن بگیریم بهتره؟ تو خونه؟ نه شاید بابا بخواد استراحت کنه؛ بعدشم تولدش فقط دوستامون و دعوت کنیم بهتره؛ نه زشت میشه! عمه و عمو و بقیه ناراحت میشن که دعوتشون نکردیم؛ البته اونا میدونن و درک می کنن! چه میدونم، بهتره با مامان مشورت کنم.

ریموت و زدم و رفتم داخل حیاط و تو گاراژ پارک کردم. پیاده شدم و رفتم تو خونه.

مامان در حال تماشای تی وی بود؛ سلام کردم.

مامان نگاهم کرد و گفت:

- سلام خوبی؟ خسته نباشی.

همونطور که از پله ها بالا میرفتم گفتم:

- مرسی، شمام همینطور. مامان از بابا چه خبر؟

مامان: یک ساعت پیش گفت بیمار اورژانسی داره، باید عمل میشد. می گفت تومور مغزی داره؛ بد خیمه. ملودی دعا کن عملش به خوبی تموم بشه.

وسط راه ایستادم و با صدای بلند جواب مامان و دادم.

- ایشالا که خوب تموم میشه. بابا تو کارش وارده نگران نباشین؛ خدا بزرگه. من میرم حمام ناهارم نمیخورم میرم بخوبم.

مامان: ایشالا، باشه برو.


romangram.com | @romangram_com