#ملودی_زندگی_من_پارت_94

-آره دیگه، شیطونیات به منم رسید.

چند دقیقه ای حرف زدیم تا وقت بگذره و منتظر استاد جدید اخمالو شدیم. در باز شد و استاد اومد داخل. به احترامش بلند شدیم. با تکون دادن سرش اجازه نشستن داد. وسایلشو روی میز گذاشت و سرشو آورد بالا و عینک آفتابیشو از رو چشماش برداشت. یا امام رضا! این اینجا چکار می کنه؟!

سلام کرد و خودشو معرفی کرد.

سپهر: سلام. سپهر حمیدی، دکترا ژنتیک، استاد جدیدتون هستم. برای آشنایی بیشتر داخل یه برگه نام و نام خانوادگیتونو بنویسین.

نگاهش به من افتاد. چند ثانیه همونطور نگاهم کرد. شرم زده زیر لب سلامی کردم و سرمو انداختم پایین.

این از کجا پیداش شد؟ یعنی این پسر استاد جدی و اخمالومونه که تو کلاسش قوانینی داره و شوخی سرش نمیشه؟! بیچاره شدم. هنوز ازش معذرت خواهیم نکردم. ای خدا حالا من چجوری با اون گندی که زدم تو روش نگاه کنم؟! البته من که کاری نکردم اما وجدانم ناراحته و عذابم میده!

سپهر: خانم هاشمی تهرانی حواستون هست؟

تهرانی پسوندم بود؛ سرمو بلند کردم. بچه ها همه برگشته بودن عقب و با تعجب به من نگاه می کردن. بیچاره ها نمیدونن ما قبلا با هم آشنا شده بودیم.

حواسم به چی باشه؟!

- بله استاد.

سپهر: مطمئنین؟

- بله چطور؟

سپهر: معلومه! لطفا اون برگه اسامیو از دست دوستتون بگیرین که دستشون خشک شد.

وای آبروم رفت. بچه ها کی برگه ها رو پر کردن؟! چه بد ضایعم کرد، لعنتی!

ترانه آروم گفت:

- حواست کجاست؟ بگیرش.

کاغذ و از دست ترانه گرفتم وسریع پرش کردم.

- ببخشید استاد حواسم نبود.

سپهر: دیگه تکرار نشه. تو کلاس من قوانینی وجود داره که باید رعایت کنین، حواستون سر درس و کلاس باشه، شوخی بیجا نکنین و مسایل بیهوده رو تو کلاس بیان نکنین. همینا باید رعایت بشه تا بعد!

همه مثل بچه های ابتدایی گفتیم:

- چشـم.

پسره ی بد اخلاق. انقدر با جدیت حرف میزد که من تا آخر کلاس ساکت نشستم و حرفی نزدم و به درس گوش دادم.


romangram.com | @romangram_com