#ملودی_زندگی_من_پارت_86
خودکار و کاغذ از روی میز تحریرم گرفتم و تلفنو به شونه راستم تکیه دادم و به گوشیم چسبوندم.
- بگو.
روژین: جردن ...
- مرسی.
روژین: کی می خوای بری؟ منم باهات میام.
- نمیدونم. شاید فردا؛ اول باید با بابام صحبت کنم.
روژین: باشه. پس تا فردا خبرشو بده.
- باشه. کاری باری؟!
روژین: من باید می گفتم! نه کاری ندارم، بای بای.
- قربونت، بای.
تماسو قطع کردم و رفتم پایین تو هال. مامان تو آشپزخونه مشغول پختن غذا بود.
پریدم رو کاناپه و دراز کشیدم و تی وی و روشن کردم.
مامان: ملودی به بابات گفتی؟
- چیو؟
مامان: در مورد تولد ملینا؟
- نه بهش میگم. بابا کجاست؟
مامان: رفته دوش بگیره.
- پس وقتی اومد بهش می گم.
مامان: باشه. حالا بیا کمکم کن غذا رو بکشم.
بلند شدم رفتم تو آشپزخونه.
- اومدم.
ظرفا رو روی میز چیدم. مامان ماکارانی درست کرده بود. دیسو پر از ماکارانی کرد و گذاشت رو میز.
romangram.com | @romangram_com