#ملودی_زندگی_من_پارت_47

مهبد: باز چیه؟

- با بزرگترت درست حرف بزن.

مهبد: چشـم، بفرمایین بگین.

- آها، حالا شد. الان میگم.

بهش یه چشمک زدم و گفتم:

- اون عملیاتم برای جوسازی گفتم.

و بعد رفتم بیرون.

صداشو شنیدم که گفت:

- شیطون!

از بیمارستان خارج شدم و سوار ماشین شدم. وقتی داشتم از پارکینگ بیرون میومدم یه جنسیس آلبالویی از کنارم رد شد و وارد محوطه بیمارستان شد. در حین رد شدن یه تک بوقی زد. یه نگاه به دور و ورش انداختم هیچ کس نبود. وا! پس برای کی بوق زد؟! من و از کجا میشناسه؟ بسم الله ... شاید من اشتباهی فکر کردم برای من زده.

اا ... این همون جنسیس آلبالوییه نبود که جای ماشین من پارک کرده بود؟! چه میدونم، وللش بابا!

امروز تولد روژینه و خداروشکر امروز کلاس ندارم. رفتم سمت کمد لباسام. لباسای جدیدی که با سولماز و ملینا خریده بودم از گیره در آوردم و انداختم رو تختم.

خب حالا کدوم رو بپوشم؟ یه پیراهن بلند مشکی رنگ که آستین حلقه ای بود، یه پیراهن کوتاه قرمز رنگ تا زیر زانو، یه پیراهن دکلته مشکی رنگ و ...

اوم فکر کنم دکلته بهتره. یه نیم تنه آستین بلند هم روش میپوشم که سر شونه هام دیده نشه و یخ نکنم. روژین تولدشو تو باغ برگزار کرده و حتما پسرای زیادی اونجا هست. چون بیشتر تو فامیلاشون پسر دارن و من با لباس باز جلوشون سختم میشه.

لباسای اضافه سر جاشون گذاشتم و دکلته پوشیدم.

رفتم جلوی میز توالتم؛ رو صندلی نشستم و مشغول آرایش شدم. زیاد اهل آرایش نیستم اما خشک و خالی هم نمیشد برم تو مجلس! سایه آبی آسمونیو پشت چشمم زدم و رژگونه صورتی رنگمو به گونه هام مالیدم و ماتیک قرمز زدم. ریملم به مژه های بلند و فردارم زدم.

از جام بلند شدم و رفتم جلوی آینه قدی. همه چیز تکمیله؛ سایه ی آبی پشت چشمم به رنگ چشمام خیلی میومد.

با اینکه از کفش پاشنه بلند خیلی خوشم میاد و استفاده نمی کنم اما پوشیدم. نمیشد کفش عروسکی بپوشم. نیم تنه پوشیدم و مانتو مشکیمو گرفتم و شال آبی اسمونیمو برداشتم و از اتاق بیرون اومدم. ملینا رو صدا زدم. جواب نداد. فکر کنم صدامو نشنید. تو اتاقش رفتم و در باز کردم. از چیزی که دیدم دهنم باز موند.

- وای ملی خودتی؟ یا عروسک جلوم ایستاده؟!

ملینا: خوب شدم؟

- محشر شدی.

ملینا: خجالتم نده.


romangram.com | @romangram_com