#ملودی_زندگی_من_پارت_34

عطیه: خب این که کاری نداره . میریم پیشش تا از نزدیک ببینیمش.

- آی کیو بریم پیشش که چی؟ بگیم میشه لطفا عینکتونو از چشتون بردارین می خوایم ببینیم چه شکلی هستین؟

عطیه: آره .

- دیوونه شدی؟

عطیه:آره .

- عَطی حواست به من هست؟!

عطیه: نه!

با حرص گفتم:

- عطیـــه!

انگار تازه به خودش اومد که سریع سرشو برگردوند طرفم و گفت:

- ها؟ چی می گی؟

- وای خدا! عطیه حواست کجاست؟

عطیه: پیش آقا خوشگله . اسمشم نگفت بدونیم. اَه! من که می خوام همون کاری و کنم که گفتی!

- نه انگار کاملا عقلتو از دست دادی.

عطیه: ولش کن این حرفا رو. بیا بریم .

- عمرا!

عطیه: اگه نیای به زور می برمتا! من از کنجکاوی دارم میمیرم. جون من بیا بریم.

- نمیشه.

یکدفعه دیدم دارم از صندلی کنده میشم. این دختره پاک قاطی کرده!

- عطیه چرا همچین میکنی؟ داری کجا می بریم؟ دستمو ول کن.

عطیه: گفتم که اگه نیای به زور می برمت. داریم میریم پیش خوشگله دیگه.

حالا این اصلا قیافه ش رو هم ندیده ها، هی میگه خوشگله!


romangram.com | @romangram_com