#ملودی_زندگی_من_پارت_30
یه تقه به در خورد و یکی سرشو از لایه در آورد داخل. عطیه بود. وقتی دید استاد نیومده صاف ایستاد، یه نفس عمیق کشید و اومد سمت من.
- سلام. کجا بودی که دیر کردی؟
عطیه: سلام. تصادف شده بود به خاطر همین تو ترافیک موندم و دیر کردم. خداروشکر که استاد نرسید.
تا این حرفو زد استاد وارد کلاس شد.
- حالا که رسید. چه حلال زاده!
عطیه: واقعا!
استاد: سلام بچه ها. صبحتون بخیر.
بچه تویی و ... خرسای به این گندگی اینجا نشستن بعد میگه بچه! الحق که چشم لوچیه خودمه! اوهو، خودم!
- سلام آقای دل گشاد.
یه دفعه کلاس رفت رو هوا! جلوی دهنمو گرفتم. خاکِ عالم؛ یه دفعه از دهنم در رفت! خب دست خودم نبود، آخه وقتی اکیپ جمع میشدیم من مسخره بازی در میاوردم و به دلشاد می گفتم دلگشاد.
استاد اخم کرد و گفت:
- چند بار بهت تذکر بدم خانم هاشمی؟ دل شاد هستم.
- بله متوجه شدم استاد دل گشـ ... ببخشید استاد دلشاد.
بیچاره چقدر حرص میخوره. هزار بار بهم گفت اما کو گوش شنوا! نمیدونم این چه حسیه اما خیلی دوست دارم اذیتش کنم؛ البته نه سرکلاس. کلا همیشه از دهنم در میره چون دلگشاد همش تو دهنم میچرخه تا دلشاد! استاد خوبیه. یه مرد قد متوسط ریش پروفسوری حدود پنجاه و دو- سه ساله که از دست من خسته شده بدبختِ بیچاره!
خودش از دست این کارام خندهش می گیره اما الان مثل همیشه خندشو جمعو جور کرد و یه لبخند محوی زد و هیچی نگفت. نمیدونم این همه صبوری رو از کجا آورده که تا الان منو تحمل کرده و بیرون ننداخته.
دل شاد: با نام خدا درسو آغاز می کنیم.
حق گیر که همون کفگیر خودمونه گفت:
- استاد ببخشید. امروز یه مهمون داریم.
همه ی سرا طرف حق گیر چرخیده شد.
مهمون؟ پس چرا من وقتی اومدم تو کسیو ندیدم که ناآشنا باشه؟!
دل شاد: پس مهمون ناخوندمون کجاست پسرم؟
حق گیر: اینجا کنار من.
romangram.com | @romangram_com