#ملودی_زندگی_من_پارت_141

به مبل تکبه دادم و پا رو پا گذاشتم.

- راست میگه دیگه.

روژین: خب بابا. بیا بریم برقصیم؛ قر تو کمرم خشک شد.

از جام بلند شدم و دست آرامیسم کشیدم و همراه خودمون بردمش وسط و سمت ملینا که بچه ها دورش حلقه زده بودن هولش دادم و انداختمش وسط حلقه که با ملینا برقصه.

بعد از یک ربع رقصیدن سرجامون نشستیم. ملینا صدام کرد که ازشون عکس بگیرم. چند تایی با دوستاش و گلنوش و گلناز عکس انداختن و در اخر سرجاشون آروم گرفتن.

رفتم پیش روژین و آرامیس و سرجای قبلیم نشستم. یهو یاد عکسایی که تو تولد روژین گرفته بودیم افتادم؛ عکسای خودم و ملینا رو می خواستم.

- روژین تازه یادم اومد. عکسای تولدت که باهم نداخته بودیم و چاپ کردی؟

روژین از صحبت دست کشید و رو به من گفت:

- نه، خوب شد گفتی. دوربین دست آرشام بود. داده بودم برام چاپ کنه؛ دوستش آتلیه داره. خوب شد یادم انداختی برم ازش بپرسم آماده شد یا نه.

روژین بلند شد و رفت پیش آرشام.

- عزیزم شربتت و بخور گرم میشه.

آرامیس: باشه.

نگاهم سمت آرشام چرخید. کت ورنی گلبهی با تیشرت خاکستری پررنگ با شلوارلی خاکستری. یعنی تیپش درسته تو حلقم!

دفعه قبل که اومده بود خونمون کت مخمل با شلوار جین و پیراهن مردونه چهارخونه آبی - سورمه ای پوشیده بود.

خداییش خیلی خوش سلیقه ست؛ انقدر این لباس بهش میاد اما من الان فقط دارم به خطوط روی کتش نگاه می کنم که هر آن ممکنه آستیناش پاره بشه.

یه لحظه سرشو بلند کرد و چشم تو چشم شدیم. سریع سرم و آوردم پایین و با کمربند پیراهنم ور رفتم.

وای چه بد شد؛ حتما سنگینی نگاهمو حس کرد!

از گوشه چشمم نگاهش کردم؛ سرش پایین بود و لبخندی رو لبش. نکنه داره به من میخنده تو دلش؟ نه، چون بیشتر شبیه پوزخند بود تا لبخند!

با ضربه ای که به بازوم خورد دست از دید زدنش برداشتم.

آرامیس خودشو بهم چسبوند و در گوشم گفت:

- هوی خوشگله پسر مَردمو خوردی!

هول شدم.


romangram.com | @romangram_com