#ملودی_زندگی_من_پارت_137
- لازم نکرده. تو همون خوابو دیدی دلت به اندازه کافی باز شد؛ اینو بگم دلت گشاد میشه انوقت نمیشه دریچشو بست!
رامبد خنده ش شدت گرفت.
روژین: اها، پس بگو. باز شوخ طبعیت گل کرد نه؟
سرشو سمت دیگه تکون داد و گفت:
- پاشو بریم پیش آرامیس.
از خنده رامبد منم خنده م گرفت.
- بریم.
رامبد سعی کرد نخنده و بجاش لبخند بزنه.
رامبد: از دست تو!
دست روژین و گرفتم و از جام بلند شدم. قبل اینکه ازش دور بشم با نیش باز بهش نگاه کردم و با ابرو آرشام و که با اخم به صفحه موبایلش نگاه میکرد اشاره کردم.
ملینا کنار آرمیس نشست و شروع به گپ و گفت کرد. انگار نه انگار تولدشه و باید مجلسو گرم کنه و همه رو بکشونه وسط برای رقص؛ بعضی مواقع انقدر خواهر بنده ریلکسه!
آرامیس دختر ناز و خوشگلیه؛ موهای فر مشکی، چشمای خاکستری همرنگ چشمای برادرش، با لبای برجسته و کشیده. پیراهن ماکسی خاکستری خوش دوختیم پوشیده بود که خیلی به رنگ چشمای نازش میومد.
ساغر ملینا رو صدا زد. ملینا از آرامیس عذرخواهی کرد و رفت پیش دوستاش و ما نزدیک آرامیس شدیم و کنارش نشستیم؛ من سمت راست و روژین سمت چپش.
آرشام و رامبدم سمت چپِ مبل روبرو نشسته بودن. به اندازه ی کافی دور بودم و دید کاملی بهش داشتم. زاویه دید عالی بود!
- خیلی خوش اومدی آرامیس جان.
آرامیس لبخند زد و بهم نگاه کرد.
- مرسی، چه چشمای خوشرنگی داری.
لبخند زدم و گفتم:
- لطف داری.
آرامیس: میتونم باهاتون راحت باشم؟
با گشاده رویی گفتم:
- البته.
romangram.com | @romangram_com