#ملودی_زندگی_من_پارت_134

ملینا: باشه.

به صورت بامزه آرامیس نگاه کردم و دستمو سمت پله گرفتم.

- از این طرف.

آرامیس لبخند آرومی زد و تشکری کرد.

- ببخشید من جلوتر میرم.

آرامیس: خواهش می کنم.

اولین در رو که برای مهمونا اماده کرده بودم باز کردم و گفتم:

- آرامیس جان اینجا لباستو در بیار.

لبخند دلنشینی زد و گفت:

- باشه، شما باید ملودی باشین درسته؟

کی در مورد من بهش گفته؟

لبخند زدم و گفتم:

- بله، من میرم بیرون شما راحت باشی.

و همونطور که از پله ها پایین میومدم به وسط سالن که از جمعیت پر شده بود نگاه کردم.

رفتم تو آشپزخونه؛ روژین مشغول ریختن شربت بود. پارچ شربت و از دستش گرفتم .

- روژین بده به من. مثلا تو مهمون مایی؛ برو بشین من به کارا میرسم.

روژین: آخه ...

- آخه بی آخه. برو بشین پیش پسردایی و دختر داییت.

روژین: باشه.

قبل از اینکه از آشپزخونه بره بیرون صداش کردم.

- روژین یه لحظه صبر کن.

برگشت سمتم.


romangram.com | @romangram_com