#ملودی_زندگی_من_پارت_127
روژین: بیا بشین موهاتو سشوار و اتو بکشم.
مخالفتی نکردم و روی تخت نشستم. خودم به تنهایی نمیتونستم موهامو سشوار بکشم؛ از بچگی مامان موهای بلندمو سشوار و اتو میکشید.
دو طرف موهام، روی شقیقه هامو گیس کرد و از پشت به هم رسوند و با کش ریز بست.
روژین از تو آینه نگاهم کرد. منم به خودم نگاه کردم. قشنگ شده بودم و گیس بهم میومد.
روژین لبخندی زد و گفت:
- ماه شدی.
جواب لبخندشو دادم و گفتم:
- مرسی، توام ناز شدی.
روژین: مرسی عزیزم.
صدای آیفون تو خونه پیچید. بدو رفتیم پایین.
دوستای ملینا بودن. اکیپ ریختن داخل؛ همه با هم هماهنگ کرده بودن. اومدن تو؛ رفتم جلو و ازشون استقبال کردم.
بقیه هم کم کم از راه رسیدن؛ غیر از عطیه که باباش بدحال بود و بردنش بیمارستان.
ساعت 7 شد و همه منتظر مینا شدیم.
مهبد ده دقیقه پیش زنگ زد و گفت تا 5 دقیقه دیگه میرسن.
زنگ خونه به صدا در اومد. چراغا رو خاموش کردم.
- بچه ها بیاین اینجا جمع بشین که اومد دسته جمعی بهش تبریک بگیم.
همه سریع دور هم جمع شدن و مثل من منتظر باز شدن در شدن.
صدای قدم هاشون میومد.
ملینا: مهبد چرا اینقدر سوت و کوره؟! اخر نگفتی دلیل اصلیت چیه!
مهبد: بریم داخل میگم.
در باز شد؛ ملینا یه قدم گذاشت داخل.
گیسو، دوست ملینا که کنار دیوار بود چراغ و روشن کرد و همه همزمان شروع کردیم به گفتن"happy birthday " ...
romangram.com | @romangram_com