#ملودی_زندگی_من_پارت_126

- الان!

کش و قوسی به بدنش داد و آروم نشست رو تخت و اومد پایین.

دست تو لیوان بردم و چند قطره آب تو صورتش پاشیدم.

روژین سرشو تکون داد و گفت:

- نکن!

- این کار و کردم که خواب از سرت بپره. به نظر هنوز تو رویایی!

وسط خمیازه کشیدن خنده ش گرفت و باعث شد به سرفه بیفته. لیوان آب و دادم دستش که بخوره. چند قلپ خورد و دوباره خندید.

- چته تو؟

روژین از تخت پاشد و درجا زد.

روژین: خواب شاهزاده سوار بر اسب سفید دیدم. منم داشتم اینطوری میرفتم طرفش اما هرکاری می کردم بهش نمیرسم.

بلند خندیدم و تو سرش زدم که سرش به جلو خم شد و خودشم خندید.

- دیوونه ای به خدا؛ خب داشتی براش درجا میزدی که بهش نمیرسیدی دیگه باهــوش.

خندید و قیافه متفکری به خودش گرفت و انگشت اشاره شو جلوم تکون داد.

روژین: هـــوم، به نکته خوبی اشاره کردی!

سری از تاسف تکون دادم و گفتم:

- مسخره، برو دست و صورتتو بشور خواب کلا از سرت بپره؛ چون اثرش هنوز هست!

روژین خندید و رفت بیرون. منم پشتش رفتم و وارد اتاق روبرو شدم. رو زمین نشستم و ساک لباسمو باز کردم.

روژین اومد تو و رو تخت نشست.

روژین: ساک منو بهم بده منم لباسامو در بیارم.

چهار زانو شدم و ساک کنار آباژور و کشیدم سمت خودم. صاف نشستم و دادمش به روژین.

لباسامون و که در آوردیم روی تخت انداختیم. روژین پیراهن حلقه ای مشکی که هم رنگ چشماش بود پوشید. من پیراهن پشت گردنی سفیدم که تا بالای زانوم بود و پوشیدم و کمربند پهن ورنی مشکی رنگشو بستم. کفش عروسکی مشکی رنگم و پوشیدم.

روژین موهای مصریشو سریع سشوار کشید. چون موهاش کم بود مشکلی نداشت!


romangram.com | @romangram_com