#ملودی_زندگی_من_پارت_123

روژین سرشو تو کاسه گرفت و بعد به من نگاه کرد.

- هی هی، چرا انقدر زیاد برداشتی؟!

همونطور که پفکو با دندونام لِه میکردم گفتم:

- آخه میترسم دنبال منم بیان.

روژین: کیا؟

پفک و قورت دادم و یکی دیگه تو دهنم گذاشتم.

- همون کسایی که دنبالت کردن!

روژین اولش نگرفت چی گفتم؛ بعد از ده ثانیه متوجه شد و کوسن کناریش و پرت کرد طرفم.

روژین: منو مسخره میکنی؟

خودمو جمع کردم و چشمامو بستم. اخه ناگهانی کوسن و انداخت اما تیرش به هدف نخورد و از بالای سرم رد شد و افتاد پشت مبل.

خندیدم و نگاهش کردم.

- نه!

روژین: نه؟

- چرا.

روژین: چیو چرا؟!

-آره ؟

خندیدم و گفتم:

- نه!

روژین گیج و کلافه چشم از تی وی برداشت و نگاهم کرد.

- رو بخار آب کتری بخندی! خل کردی منو، درست حرف بزن بینم! اه نذاشتی ببینم بابک چی گفت؛ لعنتی!

بابک همون بهرام رادان بود. از السا فیروز آباد خوشم میاد؛ دختر نازیه و قشنگ بازی میکنه.

به مبل تکیه دادم و گفتم:


romangram.com | @romangram_com