#ملودی_زندگی_من_پارت_116

به کامیار و گلنوش و گلنار و شوهرشم خبر دادم؛ به روژینم گفتم.

به سولماز زنگ زدم اما گوشی و برنداشت. دویاره زنگ زدم که بعد از چند تا بوق برداشت.

سولماز: بله؟

- سلام ترشیده.

سولماز: ای نمیری تو! خودتی و عمـ ...

- چی شد؟

سولماز: ماشالا همه کسو داری نمیشه گفت کس نداشته ت!

خندیدم و گفتم:

- مسخره ی دیوونه!

سولمازم وخندید و گفت:

- خوبی؟ چه خبرا؟ کجایی؟ کم پیدایی؟!

- اوو، بابا یکی یکی بپرس. مرسی خوبم، سلامتی، تو چه خبر؟ من کم پیدام یا تو؟ تو این چند روز ندیدمت!

سولماز: هیچ، خبر خاصی نیست.آره ، از کلاسام عقب افتادم؛ سرم شلوغه. حالا چی شد که زنگیدی؟

- فردا تولد ملیناس. زنگ زدم بگم فردا بیای.

سولماز: به به، مبارکش باشه. ملودی؟

- هوم؟

سولماز: یادت رفت؟ نمی خوای بیای؟

- چی و یادم رفت؟ کجا بیام؟

سولماز: فردا مراسم عقد کنونمه مثلا؛ نمیای؟

زدم به پیشونیم. چطور یادم رفت؟!

- آخ آخ. به جان خودم یادم رفت. پیشاپیش تبریک میگم سولماز.

لبخندی زدم و گفتم:


romangram.com | @romangram_com