#ملودی_زندگی_من_پارت_110

من و ملینا ریز ریز خندیدیم ...

ملینا رو به بابا گفت:

- نازش خریدار داره، پس حســابی بکش بابا جان!

بابا صورتشو جمع کرد و سرشو کمی خم کرد.

- پدرسوخته! زبون باز کرده واسه من.

خنده کنان رفتیم تو هال و پای تی وی نشستیم.

ملینا: لامصب چقدر خوش هیکل بود نه؟!

- ای اون چشای هیزت از کاسه دراد! انقدر در موردش نگو، ول کن دیگه. خوش هیکله، خوشگله، چشماش جیگر وخوش رنگه خب باشه. به ما چه؟ مبارکِ صاحبش باشه.

ملینا نیشخندی زد و گفت:

- مچتو گرفتم.

- کو دستت؟ تو که رو اون مبل نشستی چجوری مچ دستمو گرفتی؟

ملینا چشم غره ای رفت و گفت:

- خوش مزه کمتر نمک بریز.

- بیخیال. داشتی میگفتی؟

ملینا: اها. من کی گفتم چشماش جیگره؟

اوخ؛ گاوم دوقلو زایید!

- چه میدونم؛ حتما گفتی دیگه.

ملینا: نچ، من اصلا در مورد چشماش نگفتم اما راست می گیا عجب چشمایی داره!

- من کی گفتم؟ منظورم به تو بود که گفتی.

ملینا: باشه، تو که راست می گی.

خندیدم و گفتم:

- 20 درصد.


romangram.com | @romangram_com