#ملیسا_پارت_76
- ببین جناب، مگه زوره؟ نمی خوامت. بابا نِ ... می ... خوا ... مت. چطوری حالیت کنم؟
آرشام با اون صورت خشمگینش بهم نزدیک تر شد و با دست محکم موهای پشت سرم رو با مقنعه کشید، به طوری که احساس کردم باید با موهای نازنینم خداحافظی کنم و سرم به طرف عقب کشیده شد. داد کشیدم:
- ولم کن وحشی!
اما اون بی توجه به هر چیزی، فقط گفت:
- بد می بینی کوچولو، بد!
با دست به صورتش که نزدیک صورتم بود کوبیدم. از شدت ضربه نوک انگشتام ذق ذق می کرد.
داد کشیدم:
- هر غلطی می خوای بکن لعنتی!
آرشام موهام رو ول کرد و دستش رو روی صورتش گذاشت.، انگار از شدت ضربه شوکه شده بود، فقط نگاهم کرد.
- برو بیرون.
تکون نخورد، انگار هنوز توی بهت بود. داد کشیدم:
- از اتاق من برو بیرون.
تکون سختی خورد. رنگ نگاهش از تعجب به خشم تغییر کرد.
- تو، توی عوضی ... تو یه الف بچه منو می زنی؟ من ...
- آره، بازم می زنم، اگه نری و از این جا گورت رو گم نکنی.
با پشت دست روی لب هام کشید و با شستش ناز کرد. سرم رو عقب بردم.
- باشه خوشگله، من می رم، ولی زود میام.
"خود درگیر!"
توی یه ثانیه، سریع لبام رو ب*و*سید که چندشم شد.
- برمی گردم عشقم، منتظرم باش.
- حتما، حالا گورت رو گم کن.
نگاهش باعث شد بترسم، بترسم از آرشامی که رو به روم بود، آرشامی که انگار من پدرش رو کشته بودم و اون باید ازم انتقام می گرفت.
رفت و من نفس حبس شدم رو بیرون دادم. "لعنت به همتون!"
ماشین آرشام هنوز کاملا از در خارج نشده بود که مامان بدون در زدن وارد اتاقم شد.
با حرص نگاهم کرد و گفت:
- بالاخره کار خودت رو کردی؟ پسره رو پر دادی؟
@romangram_com