#مدال_خورشید_پارت_57


ـ نخیر! شما هیچ صفت خوبی از من به زبون نیاوردین.

لیلی اعتراض کرد:« ولی من بهش گفتم که شما باهوشین!

پارسا عصبی گفت:« نمی شد اضافه کنین که من خیلی مهربون و خوش قیافه و جذاب هم هستم؟ یا مثلاً می شد بگین که من خیلی قابل اعتماد و شجاعم. » لیلی لبخندی شیطنت آمیز زد و زمزمه کرد:« در اون صورت اون بچه بلافاصله به شما می گفت که من چی گفتم، و اون وقت در مورد جایگاه شما در ذهن من سؤ تفاهم پیش میومد! »

پارسا متفکرانه پرسید:« سؤتفاهم؟ » بعد ناگهان دوزاری اش افتاد و فریاد زد:« هــــی! من اصلاً هم چنین فکری نمی کردم! » لیلی خندید و گفت:« آروم باشین آقای شایسته! فقط یه شوخی کوچولو بود! »

پارسا از همان اخم های ترسناکش را تحویل لیلی داد؛ لیلی مثل همیشه ترسید و با صدای لرزانی زمزمه کرد:« یه جوری اخم می کنین انگار دوباره ذهنتونو خوندم! »

رامین گفت:« آره! برو خدارو شکر کن که دیگه نمی تونه ذهن خوانی کنه. » بعد زد زیر خنده. ولی ناگهان خنده اش را خورد و پرسید:« راستی! من نفهمیدم قضیه ی این سؤتفاهم چیه. » پارسا با اخم جواب داد:« یعنی اگه پیش سهیل از من تعریف می کرد این تصور غلط پیش میومد که این ازم خوشش میاد. »

رامین شکمش را گرفت و روی زمین افتاد. چشمانش را بست و با صدای بلند خندید؛ پارسا و لیلی هم زمان فریاد زدند:« خفه شو! » رامین آرام بلند شد و گفت:« ولی خداییش درسته که خیلی باهم تفاهم دارین ولی اصلاً به هم نمیاین! »

دست پارسا توی گوشش فرود آمد؛ رامین دوباره خندید و چیزی نگفت. لیلی دوباره آن نگاه شیطنت آمیز معروفش را به رامین انداخت و گفت:« نذار رسوات کنم برادر عزیز! » رامین آب دهانش را قورت داد و بریده بریده گفت:« به کسی چیزی نمیگیا! »

ـ نترس. من راز نگهدار خوبی هستم. فقط شاید به آقای شایسته گفتم.

رامین دستانش را مشت کرد و تمام خشمش را در نگاهش ریخت؛ لیلی لبخند ملیحی زد و خواست چیزی بگوید که در با تمام قدرت باز شد و پریا داخل پرید.


romangram.com | @romangram_com