#مدال_خورشید_پارت_39


پارسا نگاهی به ساعت مچی اش انداخت، بلند شد و گفت:« ما منتظریم ارباب سپهر! » پیرمرد بدون مقدمه گفت:

ـ خب، بچه ها! به نظر می رسه همگی تون به قصه و افسانه علاقه داشته باشین؛ درست نمی گم؟!

پارسا فنجان چایش را در دست چرخاند و زمزمه کرد:« از اولِ اول، لطفاً. از نقطه ی شروع قبایل حقیقی. »

ارباب سپهر لبخندی زد و رو به چهار نفر رو به رویش، شروع کرد:« قبایل حقیقی با انسان ها زندگی می کردن. اون موقع اسمشون قبایل حقیقی نبود و بهشون می گفتن پری. پریان و انسان ها، در کنار دیو ها که اونا هم جزو قبایل حقیقی هستن، زندگی خوبی داشتن و با هم خوب بودن. ولی حدود 2500 سال پیش، پری ها و دیو ها که بر خلاف انسان ها دارای قدرت های جادویی بودن، ذره ای از آینده رو دیدن و فهمیدن که بعد از کورش کبیر، کم کم جنگ و خونریزی و کارهای بد و ناپسند انسان ها شروع میشه؛ پس از انسان ها جدا شدن. توی همین کره ی زمین، ولی در بُعد دیگه ای از فضا، زمین پری ها رو ساختن. باید بگم که این دنیا فقط شامل سرزمین ما نمیشه. دنیای ما درست اندازه ی دنیای شماست و از همه ی نژاد ها توش زندگی می کنن. مثلاً پری های انگلیسی زبان، فرانسوی ها، آمریکایی ها، آفریقایی ها و... »

ناگهان بشکن زد و گفت:« و دنیای ما دقیقاً شبیه دنیای شماست. اون جایی که شما دریا دارین، ما هم دریا داریم و اون جایی که قله ی اورست هست، این جا هم درست همون جاست. »

پارسا دستش را زیر چانه اش گذاشت و هم زمان با پریا گفت:« چه جالب! »

ارباب سپهر ادامه داد:« خب، داشتم می گفتم؛ پری ها و دیو ها، اون موقع زندگی آروم و بی دردسری کنار هم داشتن؛ ولی زیاد طول نکشید که خواستن سرزمین پری ها رو از چنگشون در بیارن؛ این شد که دیوهای این سرزمین با هم متحد شدن و ... »

پارسا حرف پیرمرد را قطع کرد:« فقط دیوهای این سرزمین؟ »

ـ دقیقاً. فقط دیوهایی که توی فلات ایران یا همون سرزمین خورشید زندگی می کنن، با هم متحد شدن و خواستن پری ها رو نابود کنن، ولی...

پریا ذوق زده فریاد زد:« ولی چی؟ » ارباب سپهر با لبخند جواب داد:« آویسا راجع به مدال و عصا بهتون گفته؟ » رامین سرش را به نشانه ی مثبت تکان داد.


romangram.com | @romangram_com