#من_یا_اون_پارت_34
لبخندم محو شد. به اون حسی که داشت توی وجودم بال بال میزد گفتم:
-ساکت بشین سر جات... انقدرم وول نخور! اون مال تو نیست... اون فکر کرده تو ترنمی... اون مال ترنمه... مال خواهر دوقلوت که خیلی خیلی خیلی برات عزیزه و دوستش داری... و الانم به خاطر اونه که اینجایی.
لبخندی زدم و هیچی نگفتم... رسیدیم به یه رستوران خیلی شیک. پیاده شدم و دنبال متین راه افتادم. قدش رو که دیدم همه ی این فکر و خییالا که من تبسمم و اون منو به چشم ترنم میبینه پر زد و رفت. سرم قشنگ تا 10 سانت بالاتر از آرنجش بود. یعنی تقریبا تا شونه هاش. یا ابوالفضل. تازه من قدم 160 بود. وای به حال ترنم که 159 سانته!!! (یه جوری میگه انگار یه متر قداشون تفاوت داره!!!!) تا پیشخدمت که جلوی در ایستاده بود متین رو دید گفت:
-سلام عرض شد جناب خالقی...خیلی خوش اومدید.
متین تشکری کرد و اسکناسی از کیف پول چرمش در اورد و گذاشت کف دست یارو . که چون شب بود مبلغش رو نفهمیدم. پیشخدمت درو باز کرد و منتظر شد تا ما وارد بشیم. منتظر بود تا متین بره تو ولی نرفت. به جاش خودش رو کشید کنار و با دست به داخل اشاره کرد و گفت:
-ladys first….
(-خانم ها مقدم اند...)
با لبخند گفتم:
-بله درسته...مرسی
و با لبخند وارد شدم و اونم پشتم اومد. کنارم وایساد و گفت:
-کجا دوست داری بشینی... خانمِ کوچک؟؟؟!!
من: امممم... اونجا. حالا چرا خانم کوچک؟؟
همونطوری که به سمت میز میرفتیم گفت:
-آخه به سنت نمیخوره که انقدر متین باشی!!
romangram.com | @romangram_com