#من_تو_او_دیگری_پارت_105
برانوش به اشپزخانه رفت و گفت: نگین و بذار تو تختش خوابید... خودتم پاشو برو پیش بانو...
مرصاد:پس تو چی...
برانوش:فکر کنم امشب باید با قرص زیر زبونی تا صبح بالای تختش بشینی ... و با کلافگی گفت:من موندم فرح برای چی خودشو قاطی میکنه...
مرصاد:تو میدونستی مازیار خواستگار ارمیتا بوده؟
برانوش:اره... مازیار بهم گفته بود...
مرصاد:ارمیتا ردش کرده ...
برانوش:اینم میدونستم!
مرصاد:پس من برم؟
برانوش:اره...
مرصاد:بیرونم که نمیکنی؟
برانوش: به نرگس بگو اون پرستار چی شد؟
مرصاد:تو یونیت هاتو تحویل بگیر...
برانوش حرفی نزد و مرصاد دوباره پرسید:مانتوی ارمیتا برای چی باید تو حموم خونه ی تو باشه؟
برانوش:نگین روش جیش کرد...
مرصاد کمی خیره خیره نگاهش کرد و کمی بعد همزمان پقی زدند زیر خنده!
************************************************** *************
_خانم ارمند؟
ارمیتا مقابل پیشخوان سرایدار ایستا د و گفت:بله؟
اقای مهدوی جلو امد و درحالی که سیلی از همسایه ها پشتش ایستاده بودند و به او نگاه میکردند ارمیتا بند کیفش را روی شانه جابه جا کرد وگفت:ظهرتون بخیر...
اقای مهدوی:ظهر شماهم بخیر... وقت دارید؟
ارمیتا به ساعتش نگاه کرد و گفت: بله ... ولی فقط ده دقیقه...
خانم رحمانی چادرش را جلو کشید و جلوترامد و گفت: دخترم یه دقیقه بشین ... کار واجبیه...
اقای مهدوی عنان سخن را به دست گرفت ودرحالی که کاغذ امضا شده ای را مقابل ارمیتا روی پیشخوان میگذاشت گفت:مطمئن باشید خیلی وقتتون رو نمیگیره... فقط کافیه این برگه رو امضا کنید...
ارمیتا ابرویش را بالا داد و گفت: چی هست؟ فرمه؟
خانم رحمانی:استشهاده...
romangram.com | @romangram_com