#من_تو_عشق_پارت_124
................................
آروم چشمام رو باز کردم...از سوزش چشمام دوباره بستمشون و محکم فشار دادم...صداهای نا مفهومی میشنیدم...دوباره چشمام رو باز کردم...اینبار دیدم بهتر شده بود و صداها واضح تر
ــ چشماش رو باز کرد
ــ عزیزم صدامونو میشنوی؟
ــ چرا حرف نمیزنه؟
مامان و ترانه و سامیار توی اتاق بودن...چشمای عر سه نفرشون قرمز شده بود...انگار که گریه کردن...با صدای گرفته ای که خودم به زور شنیدم گفتم:
ــ چی شده؟
مامان کنارم نشست و دستم رو گرفت و با بغضی که توی صداش پیدا بود گفت:
ــ یادت نمیاد عزیزم؟تصادف کردی...دو روزه که اینجایی...
ــ من دو روزه اینجام؟
اینبار ترانه اومد جلو:
ــ اره عزیزم...دو روزه که بیهوشی...اگه فرهاد دنبالت نیومده بود و نرسونده بودت بیمارستان معلوم نبود کی پیدات میکرد و چی به سرت میومد...
romangram.com | @romangram_com