#من_تو_عشق_پارت_123

وقتي تو گريه ميكني

غمگين ميشن قناريا

بد ميشه خوندن براشون

پروانه ها دلگير ميشن

نقش و نگار ميريزه از

رنگين كمون پراشون

وقتي تو گريه ميكني

وقتي تو گريه ميكني

وقتي تو گريه ميكني (وقتی تو گریه میکنی ــ ابی)





آسمون هم به حال من زار میزد... دیگه کنترلی روی رانندگیم نداشتم...فقط و فقط حرفای شقایق و تکرار میکردم و زار میزدم...بارون جاده رو لیز کرده بود و به خاطر گریه دیدم تار شده بود...با دیدن ماشینی که به سرعت از رو به رو میومد به خودم امدم و تو یه حرکت ماشین رو به سمت راست بردم که ماشین محکم به چیزی برخورد کرد و به جلو پرت شدم...آروم سرم رو بالا آوردم...از ترس و شوک دیگه گریه نمیکردم...رد خون رو روی پیشونیم حس میکردم...پاهام حس نداشت...انگار که فلج شده بودم...حتی قدرت فریاد زدن و کمک خواستن رو هم نداشتم...با ضربه های محکمی که به شیشه بقلم خورد نگاهم به اون سمت چرخید...با دیدن فرهاد که داشت محکم به در میکوبید و چیزایی میگفت حس کردم خون توی بدنم به جریان افتاد...دوباره اشکام سرازیر شدن اما هنوز صدام رو پیدا نکرده بودم...سرم گیج میرفت و به شدت درد میکرد...چشمام سیاهی میرفت...آخرین چیزی که یادم موند در بود که با شدت باز شد و فرهاد من رو از ماشین بیرون کشید و صداش رو میشنیدم که فریاد میزد:

ــ چشماتو باز نگه دار سایه...بیدار بمون...خواهش میکنم عزیزم الان میریم بیمارستان...

romangram.com | @romangram_com