#ما_عاشقیم_پارت_48

عجب اس ام اس عاشقانه ای بود

"دم در منتظرتم"

تی وی رو خاموش کردم و کتونی های سرمه ای سفید ال استارم رو هم از توی جاکفشی کشیدم بیرون و پوشیدمشون....و در اپارتمانمون رو قفل کردم و رفتم سمت اسانسور.....

ای وای که یه بار نشد این اسانسور بدون هیچ مشکلی منو ببره پایین...با ناراحتی به پله ها چشم دوختم و زیر لب به اونی که داشت اسانسور رو تعمیر می کرد یه فحشی نثارش کردم و راه پله هار و پیش گرفتم....

تا برسم پایین یه سه دفعه ای نشستم روی پله ها....

نفسم در اومد تا رسیدم پایین و فوری شکایتشون رو به نگهبانی برج که اقای فرح بخش امروز بود کردم و از برج زدم بیرون....

سبحان بیچاره چقدر معطل شده بود...

.ولی خب بیچاره تر از اون خودم بودمه که 20 طبقه رو با یه جون کندن اومدم پایین....

حالا خوبیش این بود که اومدم پایین بالا رفتنش عذاب بود....

با نفس هایی پی در پی و تند که هنوزم اروم نشده بود نشستم تو ماشین....

سلام...سبحان که نگاهی به ن می انداخت گفت:چی شده؟چرا اینقدر نفس نفس میزنی؟اتفاقی افتاده....

من که نفسم رو با شدت فوت می کردم بیرون گفتم اتفاق که بله....حالا راه بیفت بهت میگم و اونم مثل یه بچه خوب راه افتاد سمت اموزشگاه....

تو راه واش تعریف کردم که چی شده بود و اونم با شیطنتی که من توش کمتر می دیدم خندید و گفت این که ناراحتی نداره مگه نمیری کوهپیمایی که وزن کم کنی....امروز ناخواسته وزن کم کردی....و منم یه دونه چشم غره جانانه بهش رفتم که بیشتر خندید.....


romangram.com | @romangram_com