#لرد_سوداگران_پارت_82


تا رسیدن به فرودگاه خوابیده بودم ولی هر از گاهی نیم نگاهی به اطراف مینداختم برای مطمئن شدن از اوضاع

یزدان: مرداس رسیدیم بلندشو خوابالو

_ببند

کلا سرخوش بود این پسر بلند زد زیر خنده ،محمود جلوتر میرفت و راهنماییمون میکرد منم اروم کنار پرهام میرفتم که متوجه شدم نیوشا نیست رو به وندا که نزدیکتر بود بهم پرسیدم

_وندا ، نیوشا کجاست

_رفت پیش خالش، المان

_بهتر

وندا چشم غره ای بهم رفت و روش و برگردوند

یزدان:اخیش راحت شدم

_عیبی نداره همین وندا مال خودته

_چه مالیم بذر و بخشش میکنی برس به زن خودت فعلا

_بمیر بابا زن کیلو چنده، مدتی فقط خونه من میمونن

ولی خودمم به این حرف اعتقادی نداشتم وقتی قسم میخورم باید تا اخرین قطره جونم ازشون محافظت کنم حالا به هر قیمتی که شده حتی اگر بزنم زیر تمام مقرراتم

سریع کارا رو انجام دادن، اتفاقی هم نیوفتاده بود گوشیم و روشن کردم چندتا پیام برام اومده بود

بنیتا: کدوم مرگستونی هستی مرداس؟چرا خاموشی اخه؟مردی حتما

دختره نچسب چرا واقعا نجاتش داده بودم


romangram.com | @romangram_com