#لمس_خوشبختی_پارت_77

-چقدر تغییر کردی
لبخند شرمگینی زدم و گفتم:
-حالا خوب شدم یا بد؟
اخم شیرینی کرد و گفت:
-بد
با تعجب و دلخوری گفتم:
-واقعا؟
بیشتر اخم کرد و گفت:
-بله واقعا، بد واسه من چون باید تمام مجلس حواسم بهت باشه
لبخند زدم و ذوق زده از تعریف غیر م*س*تقیمش با مهربونی نگاهش کردم و گفتم:
-شماهم فوق العاده شدی اقا
امیرسام ابروشو بالا انداخت و چیزی نگفت ، ماشینو روشن کرد و به سمت اتلیه به راه افتاد...
***
از ماشین که پیاده شدیم به امیرسام نگاه کردم، واقعا توی اون کت و شلوار مشکی با پیراهن سفید که کاملا فیت تنش بود می درخشید. امیر سام نگاهم کرد و گفت:
-بیا دیگه، با اون وضع واینسا اونجا شلوغه
سری تکون دادم و همراهش وارد مجتمع شدم، باهم وارد اسانسور شدیم امیرسام نگاهی به دکمه ها انداخت و گفت:
-طبقه چندم بود؟
دکمه شماره دو فشار دادم و گفتم:
-دو
امیر سام کمی با شک نگاهم کرد و گفت:
-سه بودا
و بعد دکمه طبقه سه زد، کمی فکر کردم و گفتم:
-نه سه نبود مطمئنم
امیرسام شونه ای بالا انداخت و تند تند همه دکمه هارو فشار داد، با بهت دستشو کشیدم و گفتم:
-چی کار می کنی دیونه؟
بی خیال شونه ای بالا انداخت و گفت:
-همه طبقه ها می ایسته دیگه توی هر طبقه بود پیاده می شیم
با چشم های گرد شده نگاهش کردم که بینیمو کشید و گفت:
-اون جوری نگاه نکن ساده ترین راه بود
با تعجب نگاهمو ازش گرفتم و زیر لب گفتم:

romangram.com | @romangram_com