#لمس_خوشبختی_پارت_72
-خوبین شما؟ بفرمایید داخل
-ممنون عزیزم زحمت نمیدم اومدم دعوتت کنم مولودی، امروز بعداز ظهر ساعت 5
-لطف کردین، اگه شد حتما مزاحمتون می شم
-نه دیگه باید بیای
لبخند اجباری زدم و گفتم:
-چشم باعث خوش حالیه
-پس من بیشتر از این وقتتو نمی گیرم بعداز ظهر منتظرتم
-مراحمید، فقط مجلس زنونست دیگه؟
ضربه ارومی به بازوم زد و گفت:
-اره گل دختر خیالت راحت
حرفی برای گفتن نداشتم پس به ناچار گفتم:
-داخل نمیایید؟
زن که فهمید منظورم چیه چادرشو جلو کشید و گفت:
-ممنون عزیزم، برم بقیه همسایه هارم دعوت کنم، فعلا
-خدا نگهدارتون
زن که از پله ها پایین رفت، داخل برگشتم و درو بستم، کی حوصله یک مشت ادم غریبه داره؟ نمیرم بابا.
ولی اگه نرم خیلی بد میشه. اصلا زنگ میزنم به سام ببینم اجازه میده یا نه بدون اجازه برم باز شر درست میشه... با این تصمیم به اشپزخانه برگشتم و بساط صبحانرو جمع کردم و دستی به سر و گوش خونه کشیدم
داشتم کمدمو مرتب می کردم که یاد لباس افتادم، اخرشم بی لباس می مونم. وای خدا نکنه باید یک زنگ به شقایق بزنم باهم بریم لباس بخرم...
توی فکر عروسی و لباسو این برنامه ها بودم که تلفنم زنگ خورد، سریع به سمتش رفتمو نگاهی به صفحه انداختم و جواب دادم:
-الو؟
-الو درسا خونه ایی؟
-سلام، خسته نباشی بله خونم چطور؟
-من کلیدمو جا گذاشتم جایی نری ها
-من بعد از ظهر می خوام برم خونه همسایه بالایی
-چه خبره؟
-مولودی دارن دعوتم کرد، زشته نرم شما هر وقت اومدی یک تک زنگ به من بزن میام پایین
-خیلی خوب، پس حواست به گوشی باشه
-چشم، کاری نداری؟
-نه
و طبق معمول بدون خداحافظی قطع کرد...
romangram.com | @romangram_com