#لمس_خوشبختی_پارت_68
-من که گفتم اگه نمی تونی نیا من می تونستم با شهاب یا مهرداد بیام
-تو دوست دختر نداری نه؟ کلا اویزون پسرایی
-لطفا مراقب حرف زدنت باش
-می خوام ببینم نباشم چی میشه؟
عصبی گفتم:
-برگردیم خونه
سینه به سینم ایستاد و با اخم گفت:
-ببین دختر جون من مسخره تو نیستم، از کارو زندگیم زدم اومدم باهات پس بدون حرف اضافه مثل بچه ادم خریدتو کن وگرنه باید قیدشو بزنی
با حرص پامو زمین کوبیدمو بی توجه به امیرسام جلو رفتم. دو قدم بیشتر نرفته بودم که دستم کشیده شد و بعد صدای خشن امیرسام:
-با من بیا، نمی بینی چقدر شلوغه؟
زیر لب زمزمه کردم:
-زورگو
و باهاش هم قدم شدم...
هنوز چند مغازه مونده بود که با دیدن صحنه روبروم تا مرز سکته رفتم برگشتم، هیچ راه فراری نبود چون اون شخص منو دیده بود و با عصبانیت به چشمام زل زده بود و با قدم های بلند به سمت ما میومد، خوب میدونستم که رنگم حسابی پرده و فشارم در حال پایین رفتنه، با صدای امیرسام از بهت در اومدم و نگاهش کردم:
-بیا دیگه چرا ایستادی؟
با گیجی گفتم:
-چیزه سام... چطوری بگم...
-حرف بزن دیگه چی شد؟
هنوز فرصت حرف زدن پیدا نکرده بودم که صدایی گفت:
-به به درسا خانم، از این ورا، چی فکر می کردیم چی شد، گفتن رفتی دبی چی شد سر از اینجا در اوردی، اقا کی باشن؟
با ترس گفتم:
-ببین... من توضیح میدم... اون طوری که فکر میکنی نیست...
وسط حرفم پرید:
-چشم بابات روشن، خبر داره دخترش چه غلطی می کنه؟گفتم غیر عادیه تو یهو ول کنی بری دبی
به سینم کوبید و ادامه داد:
-نگو خانم پی عشق و حاله، هی به بابام گفتم غیر عادیه اینا یهو رضایت دادن نگو با پسرشون ریختی رو هم
امیرسام خودشو جلو انداخت و خشن گفت:
-هوی اقا مراقب حرف زدنت باشا
-برو اون ور مرتیکه خجالت نکشیدی؟ ناموس حالیته تو؟ خواهر خودتم بود همین کارو می کردی؟ ابرو خانواده مارو بردی زیر سوال
باید یک کاری می کردم اگه امیرسام عصبی می شد دیگه جلوشو نمیشد گرفت، دخالت کردم و گفتم:
romangram.com | @romangram_com