#لمس_خوشبختی_پارت_52

امیرسام کمی روی صندلی جا به جا شد و با تعجب گفت:
-خوب برو مگه من جلوتو گرفتم
کلافه گفتم:
-خودم نمی تونم ... یکم کمک لازم دارم
امیرسام نگاهی به پام انداخت و بعد از کمی تامل گفت:
-باشه تو برو من الان میام
سری تکون دادم و بی حرف به سمت اشپزخونه رفتم، پلاستیک بزرگی همراه با قیچی برداشتم و به سمت حموم رفتم . همزمان با من امیرسامم اومد نگاهی به وسایل توی دستم انداخت و گفت:
-چی کار کنم من؟
داخل حمام رفتم، روی صندلی کوچک داخل حمام نشستم و گفتم:
-شلوارم از پام در نمیاد باید با قیچی ببریمش بعد هم این پلاستیکو بکشیم روی گچ که خیس نشه، اصلا اب نباید به گج برسه ها چون هنوز تازست، دکتر گفته بود تا یک هفته حمام نرم
امیرسام سری تکون داد و قیچیرو از دستم گرفت و مشغول بریدن شد، وقتی به حد لازم رسید با کمک امیرسام از شر اون شلوار راحت شدم. امیرسام پلاستیکو برداشت و مشغول پیچیدنش دور گچ شد. احساس گرمای شدیدی می کردم هربار که دست امیرسام به پای برهنم می خورد این گرمی بیشتر می شد. امیرسام اما حتی نگاهمم نمی کرد و با اخم مشغول کارش بود.
-خوب دیگه فکر کنم خوب باشه من میرم بیرون کاری داشتی صدام کن
با خجالت گفتم:
-باشه ممنون
امیرسام با اخم به صورت سرخ از خجالتم نگاه کرد و بی حرف خارج شد. اوووووف داشتم اب می شدم عجب غلطی کردمااا ولی اشکال نداره به حمام کردن بعداز سه روز می ارزید.
***
-وای تارا این کارتا خیلی خوشگلن
تارا سینشو جلو داد و گفت:
-پس چی خواهرتو دست کم گرفتیا
شقایق به شوخی گفت:
-این حرفارو بی خیال ، شما دوتا که رفتین خدا قسمت منم کنه
تارا به بازوی شقایق کوبیدو گفت:
-زهرمار مثل این دختر ترشیده ها حرف نزن
با این حرف تارا همگی زدیم زیر خنده، بعد از چند دقیقه تارا جدی شد و گفت:
-بسه دیگه بیاید شروع کنیم، درسا تو هر اسمی ما نوشتیم از توی لیست خط بزن
نگاهی به لیست انداختم و گفتم:
-تارا انقدر ریخت و پاش لازم نبودا، همین خودیارو دعوت می کردی کلی می شد
تارا بی توجه گفت:
-برو بابا من مثل تو صرفه جویی و براه بودن بلد نیستم، یک شبه دیگه یک عمره ارزو این شبو دارم
شقایق با بدجنسی گفت:

romangram.com | @romangram_com