#لالایی_بیداری_پارت_39


یه خمیازه ی درون دهانی پنهان کشیدم و آروم چشمهام رو مالیدم. امروز 6 صبح بیدار شده بودم و دیشبم به خاطر کتاب خوندن و سر و صدای طبقه ی بالایی که انگار مدام یه وسیله ی سنگینی و میکشیدن این طرف اون طرف تا ساعت 3 صبح نتونستم بخوابم و صبحم 8 یه کلاس داشتم و الان به شدت خوابم میومد. من نمیدونم بعد یک هفته چرا هنوز اینا جاگیر واگیر نشدن. هر شب صدای حرکت میاد از خونشون.
از زور خواب و خمیازه به آبریزش چشم و بینی افتاده بودم. حالا تو این گیر و دار از دستمالم خبری نبود. مدام دستم و تو کیفم می چرخوندم اما پیدا نمیکردم.
بی خیال دستمال شدم و به همون بالا کشیدن بینیم بی امکانات رضایت دادم.
با دیدن در خونه امید تو دلم جوونه زد. یاد تختم و لحاف گرمم افتادم و بی اختیار یه لبخند محو رو لبم نشست.
دست دراز کردم که در و باز کنم که صدای زنگ گوشیم مانع شد. قبل اینکه کلید رو تو قفل بندازم دستم و عقب کشیدم.
از تو جیب مانتوم گوشیم و در آوردم و به شماره نگاه کردم. با دیدن اسم السا اخمام رفت تو هم.
یعنی چی شده که این وقت روز بهم زنگ زده؟ وقتی دانشگاه نداره تا لنگ ظهر می خوابه.
دکمه ی وصل تماس و زدم و گوشی رو گذاشتم دم گوشم.
السا: الو آرام...

romangram.com | @romangram_com