#لالایی_بیداری_پارت_38
دلم گرفت. دست بلند کردم و آروم موهای فرش و نوازش کردم. وای اگه من بودم و کسی می خواست به بچه ام از این ظلما بکنه با ناخونام چشمهاش و در میاوردم.
تو یه لحظه دلم به شدت برای سونیایی که رو به روم ایستاده بود تنگ شد. جفت دستهام و بلند کردم و محکم ب*غ*لش کردم. صداش در اومد.
سونیا: خاله داری خفه ام می کنی.
یه ب*و*سه ی سفت رو موهاش نشوندم و از خودم جداش کردم.
من: مگه بهت نگفتم موهات و این جوری ول نکن؟ خفه نشدی از دستشون؟ بزار با کش ببندمشون.
تند گفت: نه نمی خواد.
همچین خودش و عقب کشیده بود که خنده ام گرفته بود. عاشق موهای بلند بود همه ی عشقش این بود که موهاش و بریزه دورش و وقتی می بینه از شونه اش پایین تره ذوق زده بشه و هی تکونشون بده.
به میز اشاره کردم و گفتم: گوشیم رو میزه. برو بیارش تا برات نقطه بازی بذارم.
تند رفت گوشیم رو آورد و براش بازی رو پلی کردم. یکم به بازیش خیره شدم. هیچ وقت از این کامپیوتر نمی برد. بچه ام یکم خنگ بود.
با اینکه خیلی وقتها با هم بحث می کردیم و دعوا اما بیشتر از هر چیزی تو دنیا دوستش داشتم. آروم رو موهاش رو ناز کردم که سریع با دست پسم زد. بچه پررو... محبت بهش نیومده.
romangram.com | @romangram_com