#کوچ_پارت_43
- گفتي موتور رو هم به خوبي ماشين مي روني؟ من دنبال شجاعتم، دنبال يه دل نترس که بزنه به جاده!
جوري با آب و تاب حرف مي زد که انگار همين الان ترک موتور من نشسته! گفتم: من رو تا اينجا کشونديد که بيام تو مسابقه شرکت کنم؟
هر دو سر تکون دادند. پوزخند زدم و گفتم: اين هم شد کار؟ که چي بشه؟
- تفريح. من وقتي ميام ايران حوصله ام سر ميره، وقتي از ايران ميرم دلم مي گيره... پيريه ديگه.
به ظاهرش نمي خورد که حرف از پيري بزنه. دست هام رو توي هوا تکون دادم و گفتم: چشم، اگر فرصتي داشتم شرکت مي کنم، تو اين... حالا هر چي... مسابقه...
نفس عميقي کشيدم. خسارت که ماسيده بود، دختره که پريده بود، بلند شدم و گفتم: با اجازه. ما ديگه زحمت رو کم مي کنيم.
کمالوند همراهم بلند شد و گفت: صبر کن بگم چاي بيارن.
- مخلصم... عجله دارم.
همراه من توي راه باريکي که با پايه و زنجير از ماشين ها جدا شده بود، قدم زد و گفت: مطمئني نمي خواي فکر کني؟
- بله. لازم نيست.
- نکنه از پول بدت مياد؟!
نگاهش کردم و گفتم: پول؟! مگه جايزه هم داره؟
- اگه براي من سوار بشي داره.
سر جام متوقف شدم. اون هم ايستاد. بعد از چند ثانيه سکوت ادامه داد: راضيت مي کنم.
romangram.com | @romangram_com