#کینه_عشق_پارت_92


بعد از چند دقیقه صدای فریاد سام تو خونه پیچید:دختره ی احمق...معلوم نیست چه فکری پیش خودش کرده....اون هرزه رو بگو که فکر می کنه جوون 20ساله اس...با یه زن و یه پسر همسن فریماه بلند شده اومده خواستگاری دختری که همسن دخترشه...ابله...حالم ازش بهم می خوره...معلوم نیست چجوری فریماه رو خام خودش کرده....

صدای ارامش بخش مادر جون به گوشم خورد:سامی جان مامان بسه....حالا که دیگه همه چیز تموم شده فریماه هم حتما" بچگی کرده حالا بیا این اب رو بخور تا اروم بشی...

متعاقب سکوتی که سالن رو فرا گرفت صدای پر از خشم و عصبانیت پدر جون تو سالن پیچید:مردیکه تو چشمای من زل زده میگه دوسش دارم....حتما" با همین حرفها اون طفل معصوم رو خام کرده دیگه....اخه فریماه فکر نکرده که پیش من امانته؟؟من جنازه اش رو هم روی دوش اون عوضی نمیذارم...

برای اولین بار بود که چنین خشونتی رو تو صدای پدر جون می شنیدم...همچین ناسزا گفتنش رو....قبل از اون ندیده بودم که به کسی فحش بده یا توهین کنه...

اشکهام پهنای صورتم رو خیس کرده بود...اشکهایی که یکی پس از دیگری...نوبت به نوبت از چشمام پایین می ریختن و گرماشون گونه هام رو به اتیش می کشید...اشکهایی که اروم اروم روی تور سرمه ای رنگ لباسم خط خیسی می کشیدن....

صدای چرخش کلید اومد و بعد مادر جون اهسته وارد اتاق شد و با دیدن من که روی زمین افتاده بودم و بعد از یک ساعت هنوز لباس مهمونی تنم بود و پلکاهم از شدت گریه قرمز و متورم بود کنارم زانو زد و سرم رو تو اغوش مادرانه اش گرفت و بعد ترکیدن بغضم و پیچیدن صدای هق هقم همزمان اتاق رو پر کرد....

گریه کردم...اشکهام کت فسفری رنگ و گرون قیمتش رو لک می کرد اما مهم نبود....وقتی اروم شدم مادر جون دست زیر چونه ام انداخت و سرم رو بالا کشید و به چشمام زل زد...

نم اشک تو چشماش بود....با ناراحتی گفت:فریماه جان دخترم چرا اینکارو کردی؟؟!!

و جواب من هق هقی بود که از نو شروع شد...

موهام رو نوازش کرد و گفت:بسه دیگه فریماه جان پاشو دست و صورتت رو بشور....ولی من همچنان سرم به سینه اش بود و هق هق می کردم تا اینکه در باز شد و سام وارد اتاق شد و گفت:مامان فریماه از فردا حق نداره پاشو از در این خونه بذاره بیرون...


romangram.com | @romangram_com