#کینه_عشق_پارت_162


اشک از چشمام سرازیر شد:چش شده؟؟ خونریزی داخلی یا ضربه مغزی؟؟

مادرجون خندید و گفت:هیچ کدوم خدا رو شکر فقط دستش داغون شده و یه مشت پیچ و مهره توش کار گذاشتن...

دستم رو به سرم گرفتم و گفتم:سرم داره از درد منفجر میشه...می خوام سام رو ببینم....

گونه ام رو نوازش کرد و گفت:تو ریکاوریه...باید منتقلش کنن تو بخش..

با اضطراب گفتم:مادرجون حالش خوبه دیگه؟؟به خدا هزار بار مردم و زنده شدم..

با مهر پیشونیم رو بوسید و گفت:خدا نکنه مادر..می دونم رنگت مثل گچ سفیده...حال سام هم خوب خوبه...

یک ساعت تمام خودم رو با دلداری های مادرجون نگه داشتم تا فرار نکنم و به سمت ریکاوری ندوم...

پدرجون آهسته وارد اتاق شد و گفت:سام رو آوردن تو بخش...اتاق 208

بی توجه به جیغ مادرجون سرم رو از دستم کندم و به سمت اتاق سام دویدم...در اتاقش رو با شتاب باز کردم...چشماش باز بود و دست تا آرنج تو گچش روی شکمش بود...با صدای در سرش رو به سمتم چرخوند و نگاهم کرد....

به سمتش دویدم و سرم رو روی سینه ی پهنش گذاشتم و هق هق گریه رو سر دادم....


romangram.com | @romangram_com