#کینه_عشق_پارت_150
از زینب خانم سراغ سام رو گرفتم که گفت: تو ماشین منتظرتونن....
به سمت ماشین رفتم و سوار شدم....
گشت و گذار خوبی بود...یه بلوز و شلوار سام گرفت و یه پیرهن کوتاه هم من گرفتم....برای پدرجون و مادر جون و ساحل هم سوغاتی گرفتیم و شام رو تو یکی از رستورانهای خوب اونجا خوردیم و تقریبا" ساعت 11 بود که به ویلا برگشتیم...دریا هنوز طوفانی بود و صدای پر خروشش از حیاط ویلا شنیده میشد...
با سام کیسه های خرید رو تا اتاق بردیم بعد سام از اتاق بیرون رفت و منم پیرهن کوتاه و صورتی رنگ تازه خریداری شده رو پوشیدم و کمی هم آرایش کردم...موهای بلند و لختم رو روی شونه هام رها کردم و خرامان خرامان به سمت سالن رفتم.
سام نگاهی به من انداخت...با دلبری چرخی زدم و گفتم:چطوره؟
سام خندید و گفت:خیلی خیلی خیلی.....و حرفش رو قطع کرد.
متعجب پرسیدم:خیلی چی؟!
با یه جست کمرم رو گرفت و من رو رو پاش نشوند و موهام رو از روی گوشم کنار زد و آهسته گفت:جذابی.
از هوای گرم نفس هاش قلقلکم اومد....خودم رو کنار کشیدم و گفتم:نکن سامی قلقلکم میاد.
سام بلندم کرد و همون طور که تو آغوشش بودم به سمت اتاق خواب رفت و گفت:پس تماشا کن.
romangram.com | @romangram_com