#کینه_عشق_پارت_148


حرفم رو برید و انگشتش رو به سمت بینیش برد و گفت:هیش...هم من خستم هم تو...میذاریمش برای یه وقت بهتر...

رفت و چند دقیقه بعد با چمدون برگشت و گفت:تا تو یه لباس مناسب بپوشی و برای منم یه لباس حاضر کنی دوش می گیرم...

بلوز و شلوار راحتی پوشیدم و برای سام هم یه تی شرت و شلوار گرمکن بیرون آوردم و روی تخت گذاشتم....

داشتم آرایش صورتم رو که بعد از 24 ساعت تقریبا" به صورتم چسبیده بود رو پاک می کردم که سام از حموم بیرون اومد...لباس پوشید و به تماشای من نشست...

دستمال مرطوب رو توی سطل انداختم و گفتم:پس چرا نمی خوابی؟

سام به طرفم اومد و گونه ام رو که بوی مرطوب کننده میداد رو بوسید و گفت:آخه از دیدنت سیر نمیشم...

روی تخت دراز کشیدم و سام هم کنارم...دست دور بدنم انداخت و من رو تو آغوشش گرفت...گرمای بی سابقه و مطبوعی توی بدنم پیچید و آرامش تمام وجودم رو در بر گرفت...و خواب آروم و بی نهایت راحتی چشمام رو در ربود.

با بوسه ای روی گونه ام چشم باز کردم...افتاب تمام پهنه ی آسمون رو در بر گرفته بود و انوار داغ و سوزانش تا وسط اتاق پهن بود و خبر از ظهری داغ و سوزان میداد...

به آرومی پلک هام رو از هم دور کردم و سام رو دیدم که لبه ی تخت نشسته و با هیجان به من نگاه می کنه...

کش و قوسی به بدنم دادم و گفتم:سلام.


romangram.com | @romangram_com