#کینه_عشق_پارت_123
کمک کن سایبونی از ترانه برای خواب ابریشم بسازیم/
کمک کن با کلام عاشقانه برای سقف شب مرهم بسازیم/
بذار قسمت کنیم تنهاییمونو میون سفره ی شب تو با من/
بذار بین من و تو دستای ما پلی باشه واسه از خودگذشتن....
بدون اینکه متوجه حرکات هیستریکم باشم هر بار در کشو رو باز می کردم و یه لاک از توش بیرون می اوردم و رنگش رو روی یکی از ناخن های بلند و کشیدم پخش می کردم...و باز دوباره یه لاک دیگه با یه رنگ دیگه...انقدر این کار رو تکرار کردم که دیگه ناخنی باقی نمونده بود که رنگ بزنم...
کف دستام رو روی میز گذاشتم و انگشتام رو از هم باز کردم و همون طور که اشک میریختم و زیر لب اهنگ رو زمزمه می کردم به ناخن هام نگاه می کردم که هر کدوم به رنگی دراومده بودن..سبز..قرمز..ابی..زرد..نار نجی..صورتی..سرخابی...
به چشمهای قرمز و متورمم تو ائینه خیره شدم و بی هوا سوالی از خودم پرسیدم:تو چی کم داری فریماه؟؟ زیبایی؟؟ خوش پوشی؟؟ خوش هیکلی؟؟ تحصیل کرده بودن؟؟ وقار؟؟ متانت؟؟ اخه تو چی کم داری که هیچ کس تو رو نمی بینه؟؟ نه تنها سام بهت علاقه ای نداره که حتی خانواده اش هم تو رولایق عروسشون بودن نمی بینن...حاضرن یه غریبه عروسشون باشه اما تو نه...خدایا اخه مگه من چی کم دارم؟؟
یک آن مثل دیوونه ها به خودم اومدم و به خودم توپیدم:بسه فریماه...بسه تمومش کن...سام رو فراموش کن...
بلند شدم و جلوی ائینه ایستادم..محکم...سفت و سخت و بلند گفتم:فراموشش می کنم...تمومش می کنم...هر چقدر تحقیر شدم دیگه کافیه..اره...دیگه کافیه...
دو هفته از اون ماجرای تلخ و فراموش نشدنی گذشت....مثلا" داشتم فراموش می کردم اما خودم می دونستم که هر بار از بار قبل ناموفق ترم و هر بار که می خوام سعی کنم نبینمش بیشتر از دفعه ی قبل دلتنگش میشم...مگه میشد فراموش کرد؟؟اون همیشه جلوی چشمم بود...سر میز شام..صبح موقع رفتن..مهمونی ها....گردش ها و گاهی اوقات خریدها...همیشه و همه جا جلوی چشمم بود و هرگز هم فراموش نمیشد...
از صبح خودم رو تو اتاق زندانی کرده بودم و ناهارم رو هم به زور خورده بودم...
romangram.com | @romangram_com