#کینه_عشق_پارت_116


سرم رو کمی پایین اوردم و سرد و خشن گفتم:مزاحم شما نمیشم استاد منتظر کسی هستم..

پوزخندی زد و گفت:وقتی دروغ میگی دماغت مثل پینو کیو دراز میشه.

با خشم غریدم:احترامتون دست خودتون باشه استاد شهبازی...

فریاد زد:بهت میگم سوار شو...باهات کار دارم.

در حالیکه صدام از خشم و دلهره می لرزید گفتم:ولی من با شما کاری ندارم استاد.

شهبازی با طعنه گفت:دوباره شدم استاد؟؟پس روزای کامران بودنم کجا رفت؟؟هان؟؟ سوار شو فریماه...

صدام رو بالا بردم:من فامیلی دارم استاد شهبازی...بین ما همه چیز تموم شده.

جوری فریاد زد که ناخوداگاه یک قدم به عقب برداشتم:می گم سوار شو.

وقتی بی توجهیم رو دید با خشم از ماشین پیاده شد و درو بهم کوبید...به سمتم اومد و زیر گوشم غرید:سوار شو...

یک قدم عقب تر رفتم و اعتنا نکردم...ناگهان مثل پلنگ زخمی به سمتم هجوم اورد و بازوم رو گرفت...در ماشین رو باز کرد و پرتم کرد رو صندلی و در رو بهم کوبید...تا به خودم بیام و از ماشین پیاده شم از در راننده سوار شد و به سرعت از جلوی در دانشگاه دور شد و در سکوت به سمت همون کافی شاپ نزدیک دانشگاه رفت و من رو هم مجبور به همراهی کرد...


romangram.com | @romangram_com