#خانم_پرستار_پارت_51
علی با حرص نگاهش کرد.
_این نا مرد اینجا چی کار می کنه؟
و بدون آن که منتظر جوابی ازجانب ماباشد، با سرعت از پله ها بالا رفت.
ارشاد به خودش آمد و دنبالش به راه افتاد.
جو سنگینی، بر فضای عمارت، حاکم بود.
پشت سر علی و ارشاد، بالا رفتم.
علی سریع وارد اتاقش شد و در را قفل کرد.
ارشاد کلافه پشت در ایستاد.
_علی تو یه مرد بزرگی، این رفتار ها چیه؟ گوش بده می دونم، هرچی بگم می فهمی! خوب هم می فهمی.
پس گوش کن من بد نبودم مامانت بد بود همون مامانی که می گی دوسش نداری فهمیدی... خوب حالا که ماجرا رو گفتم
در رو باز کن.
باز هم صدایی نیامد.
جلو تر رفتم.
-آقا ارشاد، می شه تنهاش بزارید تا با خودش کنار بیاد؟
کلافه سری تکان داد و عصبی به طرف اتاق آرش رفت؛ وارد شد و پشت سرش، محکم، در را بست.
با دهان باز به در بسته خیره شده بودم که یک دفعه در باز شد و ارشاد با هول بیرون آمد.
_رضا کوش؟
یک دفعه صدای رضا آمد.
_ بفرمایید آقا من رضام.
رضا چه با ادب شده بود، این همه با ادبی از او بعید بود.
ارشاد تندی رضا را در آغوش کشید و بوسه هایش را بر صورت رضا نشاند.
رضا دست و پا می زد و با لحن مسخره ای داد می زد:
_آیی دزد... بی دزد .ولم کن گنده بک.
یک مرتبه ارشاد از رضا جدا شد.
romangram.com | @romangram_com