#خانم_پرستار_پارت_31
حتی از بچه ها آزمایش دی ان ای گرفتم که خدا رو شکر بچه های آرش بودن!
برگشتم به ایران که سحر با بچه ها هم اومدن. آرش شیش ماه بعد می اومد...
سحر از خداش بود چون می تونست گند کاری هاشو ادامه بده...
تصمیمی گرفتم.
توی اتاقم دوربین کار گذاشتم و بعد از سحر درخواست کردم بیاد تو اتاقم اومد بهش پیشنهاد هم خوابه بودن دادم که اونم
رو هوا قبول کرد.
درست وقتی که می خواستم روبه دوربین بگم آقا داداش تحویل بگیر زنت رو اون مانتوش رو درآوارد یه لباس...
نفس عمیق کشید و با صدایی گرفته ادامه داد:
ــ تنش بود و همون موقع در اتاق باز شد و آرش و خاتون اومدن تو، هرچه قدر می خواستم توضیح بدم قبول نکردن و از
خانواده طرد شدم. اصلا مشکل مالی نداشتم. سحر هم از آرش طلاق گرفت و سعی می کرد بند من شه تا همین یک سالپیش بند من بود و ولم نمی کرد من دنبال راهی می گشتم که بی گناهیم رو ثابت کنم.
دوباره تو اتاقم دوربین گذاشتم و سحر اومد تو تمام نقشم رو گفتم که با گریه از اونجا رفت و حالا اومدم برای اثبات بی
گناهیم. هر چند که خیلی دیره... کمکم می کنید؟
خیلی مهربون این رو گفت.
از بهت خارج شدم.
ــ از کجا باور کنم ؟
گوشیش را درآوارد و فیلم ها را نشان داد که صورتم از دیدن حرکات وحشتناکه سحر، جمع شد!
ـ شاید فتوشا...
حرفم را قطع کرد:
ــ بریم هر عکاسی که تو می گی!
***
از عکاسی بیرون امدم، ذهنم در گیر فیلم هایی بود که حقیقت داشتند!
ــ حالا مطمئن شدی؟
ـ آره، ولی خوب چه کاری از من بر می آد؟ من فقط با بچه ها خوبم با خاتون رابطه چندانی ندارم چون خاتون خیلی منزویه
من موندم چه جوری بیانش کنم؟
romangram.com | @romangram_com