#خانم_پرستار_پارت_28

همان اتاق با رنگ های تیره....
جلوتر رفتم و دستی به رخت و خوابش کشیدم گرد و خاک بلند شد... پتویش را بر داشتم تا بتکانمش که یک عکس بیرون
افتاد.
عکس را برداشتم قدیمی بود حداقل برای بیست سال پیش بود!
یک پسر بچه بود که شباهت عجیبی به علی داشت و یه دختر بچه ایی که شبیه به خاتون بود...
پشت عکس نگاهی انداختم
*آرش و ن.. بانو*
یک قسمت از نوشته نامفهوم بود.
یعنی* آرش و ن... بانو* ؟
)پس اون پسره آقا آرشه، دختر جفتش کیه ؟(
بی خیال عکس شدم، اتاق را کمی مرتب کردم و بیرون امدم.
فردا باید برای کار های کنکور روانشناسی ام اقدام می کردم، پس به سرعت برای خواب به اتاقم رفتم
***از دانشگاه خارج شدم و یک تاکسی گرفتم.
در عمارت پیاده شدم. یه مرد کت شلواری دم در عمارت بود. هیکلش حقیقتا از پشت فوقالعاده بود!
کمی جلو رفتم.
ـ آقا کاری دارید؟
برگشت، با دیدن چشم هایش خشکم زد...
یک جفت چشم سیاه!
به خودم امدم .
ـ شما؟
مرد با لبخند به طرفم امد.
ــ من ارشاد تمجید هستم.
با گیجی گفتم:
ـ خوب؟

romangram.com | @romangram_com