#خانم_کوچیک_پارت_32

ی حیاط که تو دید نباشه و درش آوردم.

معلوم نبود فرهودِ یا نه چون شماره سیو نبود… یه نگاه به اطراف کردم که یه وقت سر و کله ی این شهربانو و اون شوهرش پیدا نشه بعد

دکمه ی جواب دادن و زدم با صدایی آهسته شروع کردم به حرف زدن: الو؟

یه کم مکث شد اونورِ خط به جانِ خودم این فرهودم عینِ خودم ندید بدیده هرچی میگم میخواد ببین صدا از کجا این در اومده.

بالاخره صداش در اومد: سلام الی فرهودم.

_میدونم! جز تو کی به این زنگ میزنه؟

فرهود: آره میدونم.

_بنال.

فرهود: نالم نمیاد.

_خبرِ مرگت زنگ زدی به من که چی بشه؟

فرهود: صبح که می خواستم تحویلت بدم با ادب تر بودیا.

_اون موقع نمی دونستم با کی طرفم؟

فرهود: یعنی الان میدونی؟

_حداقل اینو مطمئنم که هیچ غلطی نمیتونی بکنی!

فرهود: واقعا دلت میخواد ثابت کنم؟

الی دوباره داره زر زرات زیاد میشه پس ببند این دهنتو.


romangram.com | @romangram_com