#خان_پارت_81
نگاهش بین علیرضا و پریماه که معذب سر به زیر انداخته بود، به گردش در آمد
و پرسید:
-نسبتتون باهم چیه جوون؟
علیرضا خونسرد پاسخ داد:
-نامزدیم!
نگاه حیران و متعجب پریماه به او دوخته شد. به اویی که خونسردتر از هر لحظه
به روبهرویش خیره بود.
پیرمرد دستی به محاسن سفیدش کشید و سر تکان داد:
-که اینطور...
قبل از آنکه پیرمرد فرصت کند سوال بعدیاش را بپرسد، علیرضا پاسخش را
داد:
-پریماه اهل همین دهه، من اهل ده بالام. اومده بودیم خالهش رو ببینه، وقتی
خواستیم برگردیم اون اتفاق افتاد.
پیرمرد چشمای مخمورش را ریزتر کرد:
-پریماه؟ خواهرزادهی بیبی معصومه؟
اینبار نگاه علیرضا هم به پریماه که با تهته پهته پاسخ داد، دوخته شد:
-ب... بله!
پیرمرد مجدد سرتکان داد:
-شنیدم نامزدت چوپون خا ِن، اسمش چی بود؟ هادی اگه اشتباه نکنم!
صدای سائیده شدن دندانهای علیرضا را به وضوح شنید. حتی مشت شدن
پنجههای بزرگ و مردانهاش را نیز به چشم دید.
این اسم منحوس چه داشت که اینطور قلب این مرد را دگرگون میکرد و تا پای
romangram.com | @romangram_com