#خان_پارت_66
چشم از خاله گرفت و نگاهش رو به من که کنجکاو به حرفهاشون گوش میدادم
دوخت و ادامه داد:
-یک طعمه تو دستشه که میتونه به واسطهی اون زندگی رو به کام خیلیها زهر
کنه...
آب دهنم رو قورت دادم و سفره بین انگشتهام فشرده شد. خاله دلنگران پرسید:
-چه طعمهای پسرم؟
همچنان نگاه نافذش خیره به صورت من بود:
-یک دختر جوون! زن همون مردی که با زنش خوابید! غیرتش به درد اومده
خاله. حالا که اون مرتیکه طعم زنش رو چشیده، اینم میخواد طعم زن اون رو
بچشه! شاید اینجوری آروم بشه و...
خاله میون حرفش پرید:
-نگو پسرم، نگو. گناه اون دختر چیه؟ اونم به اندازهی پسر خان زخم خورده،
شوهرش بهش خیانت کرده. خیانت مگه زن و مرد میشناسه؟ لامصب از ریشه
خشکت میکنه! مردا عربده میزنن، زمین و زمان رو بهم میدوزن، میکشن،
کتک میزنن، یکجوری خودشون رو آروم میکنن. ولی زنا... سکوت میکنن!
میریزن تو خودشون. زندگی میکنن، آره زندگی میکنن لبخند میزنن حتی
گاهی وقتا شادن ولی... تنها کسی که میتونه شهادت بده چه دردی میکشن، بالش
زیر سرشونه که هر شب از اشک خیس میشه! پتوییه که تا روی سرشون بالا
میکشن و هقهقهاشون رو زیرش بیصدا میکنن تا به گوش کسی نرسه. هیچ
کس نمیفهمه یک زن از خیانتی که بهش شده چی میکشه. اگه میفهمیدن، اگه
زنها هم مثل مردا عربده میزدن و زمین و زمان رو بهم میدوختن، دیگه توی
این جامعه هیچ مردی جرئت خیانت کردن نداشت! هیچ مردی...
romangram.com | @romangram_com