#خان_پارت_61
-بیا بریم تو خاله. هوا سرده خدای نکرده حالت بد میشه. بریم تو حرف بزنیم.
آروم شال علیرضا رو رها کرد و دستش رو توی دست گرفت.
با دیدن این صحنه کم مونده بود چشمام از حدقه بیرون بزنه.
روی دست علیرضای مبهوت رو نوازشی کرد و گفت:
-بیا بریم تو مادر، هوا سرده.
علیرضا نفس عمیقی کشید:
-مرسی، دیگه باید برگردیم وگرنه ممکنه به شب بخوریم. شب هم کوهستانها
خطرناک میشه. پر گرگ و...
به من نگاه کرد و ادامه داد:
-پریماه خانوم میدونن طعمهی گرگ شدن چه دردی داره.
اشارهش به اون شبی بود که خواستم از دستش فرار کنم و گرگ بهم حمله کرد.
با اخم سر به زیر انداختم؛ دلیل اینکه به این موضوع داشت اشاره میکرد رو
نمیفهمیدم. که چی یادآوری اون شب؟!
سکوت حاکم بر جمع رو خاله شکست:
-نه، نمیذارم اینقدر زود برید. پریماه میخواست برام شام درست کنه. تا آماده
شدن شام که نمیشه بیرون موند. بریم تو.
علیرضا چشمغرهای به من رفت و من مات زده دوباره شونههام رو بالا انداختم.
یادم نمیاومد کی به خاله قول دادم براش شام درست کنم که اینجوری جلوی
علیرضا میگفت.
خاله که انگار ولکن ماجرا نبود، دست علیرضا کشید و به زور اون رو توی
خونهش مهمون کرد.
ناچاراً به مطبخ رفتم تا براش شام درست کنم. اصرار داشت برای خودمونم
romangram.com | @romangram_com